خاک نشین افلاک گرد

ز منزل کفر تا به دین یک قدم است
وز عالم شک تا یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش میدار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس است خیام
**********************************

خدا پرسید میخوری یا میبری؟ ومن گرسنه پاسخ دادم می خورم چه میدانستم آنکه پرسید شیطان بود، وآنچه خوردم سیب .. تنها چیزی که با خود بردم خاطرات زیبای بهشت بود...

آخرین نظرات
  • ۱۹ ارديبهشت ۰۱، ۰۸:۱۴ - صالح
    ممنون
  • ۱۵ مرداد ۹۴، ۰۱:۱۶ - سوین
    .......
نویسندگان

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۳ ثبت شده است

گرگ و شبان 


شنیدستم یکی چوپان نادان

بخفتی وقت گشت گوسفندان

در آن همسایگی، گرگی سیه کار

شدی همواره زان خفتن، خبردار

گرامی وقت را، فرصت شمردی

گهی از گله کشتی، گاه بردی

دراز آن خواب و عمر گله کوتاه

ز خون هر روز، رنگین آن چراگاه

ز پا افتادی، از زخم و گزندی

زمانی بره‌ای، گه گوسفندی

بغفلت رفت زینسان روزگاری

نشد در کار، تدبیر و شماری

شبان را دیو خواب افکنده در دام

بدام افتند مستان، کام ناکام

ز آغل گله را تا دشت بردی

بچنگ حیلهٔ گرگش سپردی

نه آگه بود از رسم شبانی

نه میدانست شرط پاسبانی

چو عمری گرگ بد دل، گله راند

دگر زان گله، چوپان را چه ماند

چو گرگ از گله هر شام و سحر کاست

شبان از خواب بی هنگام برخاست

بکردار عسس، کوشید یک چند

فکند آن دزد را، یکروز در بند

چنانش کوفت سخت و سخت بر بست

که پشت و گردن و پهلوش بشکست

بوقت کار، باید کرد تدبیر

چه تدبیری، چو وقت کار شد دیر

بگفت، ای تیره روز آزمندی

تو گرگ بس شبان و گوسفندی

بدینسان داد پاسخ، گرگ نالان

نه چوپانی تو، نام تست چوپان

نشاید وقت بیداری غنودن

شبان بودن، ز گرگ آگه نبودن

شبانی باید، ای مسکین، شبان را

توان شب نخفتن، پاسبان را

نه هر کو گله‌ای راند، شبان است

نه هر کو چشم دارد، پاسبان است

تو، عیب کار خویش از خود نهفتی

بهنگام چرای گله، خفتی

شدی پست، این نه آئین بزرگی است

ندانستی که کار گرگ، گرگی است

تو خفتی، کار از آن گردید دشوار

نشاید کرد با یکدست، ده کار

چرا امروز پشت من شکستی

کجا بود آن زمان این چوبدستی

شبانان نیستند از گرگ، ایمن

تو وارون بخت، ایمن بودی از من

نخسبد هیچ صاحب خانه آرام

چو در نامحکم و کوته بود بام

شبانان، آنقدر پرسند و پویند

که تا گمگشته‌ای را، باز جویند

من از تدبیر و رای خانمانسوز

در آغلها بسی شب کرده‌ام روز

چه غم گر شد مرا هنگام مردن

پس از صد گوسفند و بره خوردن

مرا چنگال، روزی خون بسی ریخت

به گردنها و شریانها در آویخت

بعمری شد ز خون آشامیم رنگ

بطرف مرغزاران، سبزه و سنگ

بسی گوساله را پهلو فشردم

بسی بزغاله را از گله بردم

اگر صد سال در زنجیر مانم

نخستین روز آزادی، همانم

شبان فارغ از گرگ بداندیش

بود فرجام، گرگ گلهٔ خویش

کنون دیگر نه وقت انتقام است

که کار گله و چوپان، تمام است

 


پروین اعتصامی
  • امین ایرانی تبار

بدرود فرمانده

به دوست داشتنت خو گرفتهایم

بعد از آن فراز تاریخی

آنجا که خورشید شهامتت

مرگ را به زانو درآورد.

اینجا از وجود عزیز تو

روشنایی

و عطوفتی زلال بجای مانده است

فرمانده چه گوارا.

دستهای قوی و پرافتخارت

به تاریخ شلیک میکند

آنگاه که تمامی سانتاکلارا

برای دیدنت از خواب برخاسته است.

اینجا از وجود عزیز تو

روشنایی

و عطوفتی زلال بجای مانده است

فرمانده چه گوارا.

میآیی و با خورشیدهای بهاری

نسیم را به آتش میکشی

تا با شعله ی لبخندت

پرچمی برافرازی

اینجا از وجود عزیز تو

روشنایی

و عطوفتی زلال بجای مانده است

فرمانده چه گوارا

عشق انقلابی ات

تو را به نبردی تازه رهنمون میشود

آنجا که استواری بازوان آزادگرت را

انتظار میکشند

اینجا از وجود عزیز تو

روشنایی

و عطوفتی زلال بجای مانده است

فرمانده چه گوارا

از پی تو میآییم

چنانکه دوشادوش تو میآمدیم

و همراه با "فیدل" تو را میگوییم:

"بدرود ، فرمانده!"

اینجا از وجود عزیز تو

روشنایی

و عطوفتی زلال بجای مانده است

فرمانده چه گوارا


متن شعر بالا متن نماهنگ بسیار زیبای بدرود فرمانده اثرخانم ناتالی کاردونه


  • امین ایرانی تبار

مرا نخوانید ، طراوشات ذهنی ام را تا زنده ام


اما یادتان باشد وقتی که به دیار باقی تغییر منزل دادم


نه مرا تا جبرئیل بالا ببرید نه  تاشیطان مهبوط کنید...


من فقط و فقط امین شیعه مذهب ایرانی زاده انسان باورم        فقط ...

  • امین ایرانی تبار

تمام مطالب این وبلاگ حاصل طراوشات ذهن پریشان و روح سردرگم امین شیعه مذهب ایرانی زاده انسان باور است هرگونه کپی برداری بدون اجازه روح اینجانب  عملی بسیار پسندیده است به شرط ذکر اسم در ضمن بخدا کپی برداری کار خوبی نیست ذهنتون رو بارور کنید 


یادتون باشه اگه کپی کردید بدون ذکر اسم و منبع کارتون هم غیر شرعی هم غیر قانونی  


پست  ثابت

همینیه که هست

  • امین ایرانی تبار

بسم الله الرحمن الرحیم



 عجب روزگاری شده است از من ذهنم تا آنچه که بر من بشر میگذرد چقدر فاصله افتاده است ،فاصله ای به اندازه تمام بودها وهست ها وخواهد بود ها و،چه میگویم فاصله ای به اندازه عدم وجود به اندازه تمام دیدنی های زمینی وتاریکی های کهکشانی،شاید هم به اندازه تمام بودن های کی یرکگورگوژپشت دانمارکی تا تمام نیست های سیمون دوبوار فرانسوی ،فاصله ای به اندازه کلیسا و رنسانس .
آری مقدار فاصله را دارم می یابم
اما کدام فاصله؟ فاصله چه از چه؟
هرمسیری که از ذهنم میگذرد به یک مقصد بیشتر می رسد وآن مقصد چیزی جز آزادی وعدالت نیست.
اما  هنوز کامل نشناخته ام ان را و رنگی که نام آن رنگ را بشناسم برایش انتخاب نکرده ام در ذهنم از آن بهشت بی بدیل و رقیب ساخته ام که آن را یارای هماوردی نیست و.....
عجب زیباست هرچند تفاوت اساسی با زیبایی های اطراف من ما دارد...
آنقدر در عروج ذهنم غرق شده بودم و به آزادی می اندیشیدم که یادم رفته بود،که جسم من در هبوط است ، آنقدر در بهشت ذهنم به آزادی اندیشیده بودم که یادم رفته بود در هبوط جسمم در این کویر بی آب وعلف آزادی و عدالت می زیییم ،یادم رفته بود که آزادی اینها چندان هم تعریفی نیست ،یادم رفته بود که ما در دنیایی زندگی میکنیم که به نام آزادی ومدرن کردن تعلقات بشری 150میلیون انسان را در دوجنگ جهانی می کشند،آری نسیان مرا در بر گرفته بود وفراموش کرده بودم که همین آزادی بهانه ای برای راه اندازی 69جنگ از84جنگ بعد از جنگ جهانی دوم تا فروپاشی شوروی بوده و هزاران نفر را در ویتنام به جرم نداشتن آزادی قصاص کرده است،آری از یاد برده بودم که برای رساندن مردم هیروشیما وناکازاکی به هدف والای آزادی آنها را با بمب اتم به کربن دی اکسید تبدیل کرد تا آزاد باشند که در جو زمین بمانند یا به گردش منظومه شمسی بروند،آری برای تامین همین آزادی القاعده را بوجود آوردند......
یادم رفته بود که من در گوشه ای از این کویر دنیا برای آزادی طلبان زندگی میکنم که برای دعوت من به پذیرفتن آزادی تنها گزینه روی میزشان یعنی بمب اتم را به رخ من میکشند،انگار بمب اتم وآزادی رفقای خوبی برای هم شده اند وحسابی کیفشان کوک است ...
البته دو سه دسته آزادی طلب دیگر در اطراف من هستند ، که یکی از آنها منتهای آزادی را در برهنگی و عوری بشر و نمایش تختخواب ها میبیند،
ودو دسته دیگر شریعت را نقلیه ای به عدالت و آزادی میدانند...
یکی از این دو دسته ،راه آزادی وتقرب به خدا رادر طویله های بزرگترین و برترین عدل جویان تاریخ می داند و هرکس را که نخواهد از طویله عبور کند و برای تقربش انسان بودن در مکتب عدل جویان ومنادیان حقیقی آزادی را انتخاب کند حرامزاده اش می خوانند.
و دسته ی دیگرآزادی را در توحید خودساخته می بینند و هرکه را لبیک گو به این وسیله هدایت به آزادی نباشد سر از تن جدا به جرم شرک به آزادی مصنوع اینها جدا میکنند.
آری عجیب دنیای است ...
ما در دنیایی زندگی می کنیم که برای داشتن حق انتخاب و برای ترغیب به ایمان به دموکراسی با بمب اتم تهدیدمان میکنند و به جرم شرک به شریعت خود ساخته مصنوعی  تکفیرمان می کنند و سرمان را از تن جدا می کنند تا به آزادی برسانندمان عجب واژه قاتلی است این این آزادی
نه شاید هم متوجه شدید و متوجه شدیم که از این واژه جانی ومالک کویرتا آن واژه بهشت آفرین آزادی در ذهنم من که تنها راه رسیدن به آن عبور از دریچه های عدالت فراتر از زمان است ....چقدر فاصله وجود دارد... آری فاصله ای به وسعت عدم و وجود ...به وسعت هبوط وعروج...
  • امین ایرانی تبار